نامه ها٬
سياوش دانشور

روشنفکر مارکسيست يعنى چه؟
رفيق دانشور درود بر شما. دو سه نسل خانواده من کارگر بودند و دست چپى. هيچوقت من يا پدرم يا امثال من نگفتيم کمونيستها يعنى اونهائى که پدرشان پولدار است و کتاب خواندند و کارگرها يعنى اونهائى که ناچار شدند از سر ندارى بروند کار کنند. کمونيسم هميشه در خانواده کارگرى يک جورهائى بوده است. انتظارى اگر هست اينست که اين احزاب کمونيستى واقعا دردشان درد کارگر باشد. اما اخيرا از دوستى شنيدم که در ميان دوستان قديمى و جدا شده از شما بحث روشنفکر مارکسيست و پيشتاز طبقه دوباره باز شده و دوباره بين کارگران و کمونيستها دسته بندى ايجاد شده. ميدانم که خيلى از اين سازمانهاى کمونيستى اصلا راه کارخانه را هم بلد نيستند و دردشان کارگر و اهداف کارگرى نيست. ولى اين بحث هم وقت خودش خيلى کارگران را عقب برد در ايران. ميخواستم ببنيم در حزب شما هم چنين بحثهائى هست يا نه؟ نظر مشخص خود شما در مورد اين بحث روشنفکر مارکسيست و پيشتاز چيست؟ برقرار باشيد. ميلاد

رفيق ميلاد عزيز٬
خسته نباشيد. اين اظهارات را در دوره انقلاب ۵٧ پوپوليستها و جريانات غير کارگرى هم داشتند و همه شان به فاکتهائى تاريخى در دوره قبل از انقلاب ١٩٠۵ روسيه توسط لنين متکى ميکنند که البته لنين نيز با اين زمختى سخن نگفته است. اما اگر حتى لنين هم زمانى اينگونه فکر ميکرده٬ ديگر بعد از انقلاب کارگرى اکتبر و بيش از يک قرن مبارزه کمونيستى و کارگرى اين سخنان زيادى نامربوط اند. معضل حزب "حکمتيست" و بويژه کسانى که به اين فرمول آويزان شدند٬ اينست که بعنوان حزب حتى به اعتراف خودشان نامربوط به کارگر و سوخت و ساز مبارزه کارگرى اند. لذا براى تعريف خود بعنوان افراد ناچارند به اين مقوله سازى متوسل شوند و همراه اين تعريف و تقسيم بندى ديگر تئوريهاى غير کارگرى شان را بنام "مارکسيسم" و عنوان جعلى "حکمتيست" به بازار سياست بياورند. اما از نظر من کل اين ماجرا در اين حزب پوششى براى رفع و رجوع بحران هويتى اين حزب است که سياستهايش را به شکست و بن بست کشانده و نتيجه خود را در صف بندى جديد فرقه اى درون اين حزب منعکس ميکند. نظر من و حزب ما در مورد اين بحث ها٬ حتى اگر صورت ظاهر آن را قبول کنيم٬ غير کمونيستى کارگرى و غير مارکسيستى است. توجه شما را به گوشه اى از ديدگاه منصور حکمت٬ که اين دوستان سابق به ناحق اسم و اعتبار او را وثيقه سياستهاى راست خود قرار ميدهند٬ در مورد همين سوال شما جلب ميکنم. اين گوشه اى از سخنرانى مبسوط منصور حکمت در سمينار مبانى کمونيسم کارگرى در مارس سال ١٩٨٩ است که تحت عنوان رابطه حزب و طبقه و مقوله پيشتاز و پيشاهنگ و روشنفکر مارکسيست و عباراتى از اين قبيل عنوان شده است. مسئله عدم اطلاع اين جريان از اين ديدگاهها نيست٬ بلکه بيانگر يک اراده و تصميم سياسى آگاهانه براى خلاص شدن از آنهاست. تئوريهاى کمونيسم کارگرى بدرد اين جريان نميخورد و با تمايلات و سياستهايش خوانائى ندارد. لذا براى رفع اين تناقض و انطباق تئورى با سياستهاى جديديشان ناچارند در تئورى هم دست ببرند. امرى که در تاريخ نمونه بسيار دارد. پيروز و تندرست باشيد. سياوش دانشور


***

"...حزب کمونيستى بايد حزبى کارگرى باشد. حزب کمونيست غير کارگرى بنظر من در بهترين حالت پديده اى است گذرا و در حال گذار و بايد قاعدتا به چيز ديگرى تبديل بشود. منتهى بگذاريد بگويم وقتى من اين حرف را ميزنم، چه منظورى از "کارگرى" در نظر دارم. قطعا منظورم اين نيست که حزب کارگرى به اعتبار اينکه تئورى انقلاب طبقه کارگر را دست گرفته يا درجهت منافع طبقه کارگر پيکار ميکند يا چيزى شبيه اين کارگرى محسوب ميشود. منظورم اينست که کارگران عضو آن باشند. منتهى حزب توده اى کارگران، حزبى که کارگران در مقياس وسيع در آن عضو باشند تنها تحت شرايط معينى بدست ميآيد. تنها تحت شرايط خاصى احزاب کمونيستى امکان پيدا ميکنند حزب توده اى کارگران باشند. پس بهرحال اين حزب حزب بخشى از طبقه کارگر است. اينجا ما ميرسيم به همان مقوله پيشاهنگ و غيره. و من ميخواهم اظهار نظرى راجع به اين بکنم. تعبير سنتى از کلمه پيشاهنگ، پيشاهنگ عقيدتى و تئوريکى است. کسى که از قرار نماينده آگاهى و انقلابيگرى و تئورى و جهان بينى است و قرار است معمولا از بيرون بيايد و جلوى طبقه کارگر بيافتد. من فکر ميکنم حزب کمونيست قرار نيست به اين معنى حزب پيشاهنگ ايدئولوژيکى و تئوريکى باشد. خود حزب، به اعتبار مارکسيسم و برنامه سوسياليستى و سياسى اش، به معناى سياسى و فکرى کلمه، پيشاهنگ طبقه است. اما پيشاهنگ، آنجا که نه از يک سازمان و گرايش، بلکه از افراد حرف ميزنيم، بايد يک پيشاهنگ اجتماعى و سياسى باشد. کسى که در مبارزه کارگر عملا جلوى صف قرار گرفته است. حزب کمونيست بايد حزب متشکل کننده بخش پيشاهنگ سياسى و اجتماعى طبقه باشد. حزب پيشاهنگ سوسياليست طبقه باشد. ولى اينجا تاکيد را ميگذارم روى کلمه طبقه. و در همين رابطه است که در چند سال اخير، مقوله رهبران کارگرى و رهبران عملى را مورد بحث قرار داده ايم. يک مفهوم و برداشت سنتى از کلمه پيشاهنگ اين بوده است که کسانى هستند که ميروند سدها را بشکنند، انسانهاى جان برکفى که به افکار درستى پى برده اند و در يک حزب جمع شده اند و غيره. همچون آدمهائى حتما در حزب کمونيست وجود دارند ولى مساله اساسى اين است که حزب کمونيست خصلت کارگرى اش را بايد از رابطه اش با مبارزه کارگرى گرفته باشد. در مبارزات کارگرى دخيل باشد و يکى از شاخه هاى مبارزه کارگرى باشد. وقتى مارکس و از اين حرف ميزند که کمونيستها چه هستند و چه نيستند، فورا به رابطه کمونيستها با ساير بخشهاى جنبش کارگرى اشاره ميکند. ميگويد کمونيستها آن بخشى از طبقه کارگر هستند که در تمام دقايق اين مبارزه و اعتراض طبقه حضور دارند اما آن بخشى از طبقه کارگرند که افق سراسرى و فراگير طبقه کارگر را گم نميکنند و در همه دقايق و مراحل مبارزه آنرا دنبال و نمايندگى ميکنند. من قبلا راجع به آن افق فراگير و سراسرى قبلا صحبت کردم. راجع به اين بايد بنشينيم بحث کنيم که حزب کمونيستى که در تمام دقايق مبارزه کارگرى حضور دارد کجاست؟ من حزب را اينطور مى فهمم. بنظر من حزب کمونيست از نظر ترکيب انسانى اش بايد حزب رهبران جنبش اعتراضى طبقه کارگر باشد. حزب سوسياليست هاى جنبش اعتراضى طبقه باشد. و بحثهائى که در مقالات "سياست سازماندهى" و "آژيتاتور کمونيست" و "عضويت کارگرى" در مورد مقوله رهبران عملى و غيره در سالهاى اخير کرده ايم، بنظر من درافزوده مهمى در تعريف حزب و رابطه حزب و طبقه است. تعريف حزب بعنوان پيشاهنگ عقيدتى، ايدئولوژيکى، تئوريکى و غيره بنظر من يکى از ابداعاتى است که دقيقا مصادف ميشود با جدا شدن بستر رسمى مدعى مارکسيسم در صحنه جامعه از طبقه کارگر. حزب کمونيستى بايد حزب رهبران و سوسياليست طبقه باشد که مستقيما در مبارزات جارى و اقتصادى در گيرند ". *